خندق
در جنگ خندق، قریش با ده هزار نفر آمدند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمانان برای حفظ مدینه، با تعلیم سلمان فارسی خندقی حفر کردند تا ارتش دشمن نتواند وارد مدینه شود. عمرو بن عبدود که با هزار سوار برابر بود با اسب از خندق پرید. اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از رویارویی با او هراس داشتند. عمرو به آن ها نگاه می کرد و می گفت: «شما می گویید: هر کس از شما توسط ما کشته شود، به بهشت می رود. آیا از شما کسی نیست که بخواهد بهشت برود؟» کسی پاسخ او را نمی داد تا این که گفت: «ولقد بححت عن النداء بجمعکم هل من مبارز؛ بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!» همه می ترسیدند، تا این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «چه کسی به جنگ او می رود؟ علی علیه السلام فرمود: «من». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عمامه خود را بر سر او بست. علی علیه السلام وقتی با عمرو مواجه شد، به او گفت: «تو گفته ای کسی که به مبارزه من درآید، از سه حاجت او یک حاجت را اجابت می کنم. اینک من حاجاتم را می گویم. 1- بیا و مسلمان شو. گفت نمی شود. 2- لشکرت را بردار و برگرد. گفت: نمی شود. 3- تو سواری و من پیاده، پیاده شو تا بجنگیم. گفت: خیال نمی کردم در عرب کسی چنین آمادگی یا چنین خواسته ای داشته باشد.
عمرو پیاده شد و اسب خود را پی کرد. با شمشیر به حضرت علی علیه السلام حمله کرد. حضرت علی علیه السلام سپرش را مقابل ضربه او گرفت، سپرش دو نیم شد و شمشیر به سر حضرت علی علیه السلام اصابت کرد. همانجا که بعدها مورد اصابت شمشیر ابن ملجم قرار گرفت. حضرت علی علیه السلام نیز شمشیری به پای عمرو زد. او بر روی زمین افتاد و حضرت علی علیه السلام روی سینه اش نشست.
اگر مسلمانی، کافری را می کشت، تمام لباس و وسایل او را بر می داشت و مال او بود. ولی حضرت این کار را نکردند. وقتی خبر به خواهر عمرو رسید گفت: اگر لباس های برادرم را در آورده بودند تا آخر عمر برای او گریه می کردم ولی آن که عمرو را کشت پسر ابوطالب با این بزرگواری است.»(11)
عمر بن خطاب گفت: «زره اش هزار دینار (یا هزار درهم) ارزش دارد.» علی علیه السلام فرمود:«نخواستم پسر عمویم را لخت کنم.» (حضرت علی علیه السلام و عمرو هر دو از قریش و عموزاده بودند.)
خیبر
یهودیان مردمانی ثروتمند و بسیار سرکش و آزار دهنده بودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور به جنگ خیبر شد. قهرمانی به نام مرحب داشتند که به جای سپر، برای لرزاندن قلب طرف، سنگ روی سر می گذاشت.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله روز اول ابوبکر را با ارتش برای جنگ با آنان فرستاد. آن ها رفتند و شکست خورده برگشتند. در باره او نوشته شده که «یجبّن اصحابه و یجبونه؛ ابوبکر به سپاهیانش می گفت: شما ترسو بودید و آن ها می گفتند تو ترسو بودی.» روز دوم عمر با لشکریانش رفت و بعد از شکست و بازگشت، همان سخنان تکرار شد.(12)
شب سوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لابعثن غدا رجلاً یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله کرار غیر فرار.» هر یک از صحابه تا صبح به امید این که خودش همان فرد مورد نظر باشد، صبح کرد. هنگام صبح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَیْنَ عَلی؛ علی کجاست؟ گفتند: علی چشم درد دارد. فرمود: علی علیه السلام را بیاورید. او را آوردند. پیامبر صلی الله علیه و آله آب دهان به چشم او مالید و خوب شد به صورتی که حضرت امیر می فرمود: تا آخر عمر دیگر چشم درد ندیدم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عَلَم را به دست علی داد. علی به همراه لشکریان حرکت کرده در مقابل مرحب قرار گرفت. هر دو رجز خواندند و به یکدیگر حمله کردند. حضرت، مرحب را کشت و سپس از خندق آنان جست و در قلعه خیبر را کند. در را روی خندق گرفت و پل ساخت تا صحابه از روی آن عبور کنند و این چنین خیبر را فتح کرد. بعد از فتح قلعه، هشت نفر خواستند در را حرکت دهند نتوانستند.
جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در جنگ هایی که نزدیک مدینه بود، علی را با خود می برد و در مدینه کسی را که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله هوای ریاست نداشته باشد، می گذاشت تا نماز جماعت بخواند. افرادی چون ابن ام مکتوم کور، ابن مسعود و...
در غزوه تبوک مسافرت پیامبر صلی الله علیه و آله دو ماه طول می کشید و نمی شد که پیامبر صلی الله علیه و آله مرکز اسلام را دو ماه تنها بگذارد، یا به دست افرادی بسپرد که قبلاً می سپرد. در این غزوه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام را فرماندار مدینه کرد. منافقین گفتند: «مَلَّ ابن عمه؛ از پسر عمویش ملول شد.» حضرت امیر علیه السلام لباس جنگ پوشیده و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ملحق شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما بال ابن ابی طالب؛ پسر ابوطالب را چه می شود؟» حضرت عرض کرد: «منافقین گفتند: «مل ابن عمه». در صحیح بخاری آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اَماترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی(13) ؛ آیا خشنود نمی شوی که به منزلتت نزد من مانند منزلت هارون نیست به موسی علیه السلام باشد جز این که [هارون نبی بود ولی] نبوت با من ختم می شود.»
قرآن و علی علیه السلام
وقایعی از تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشانگر این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام را برای حمل تبلیغ رسالت بعد از خود آماده می کرد. ما به صورت مفصل در کتاب «معالم المدرستین» از کتب مکتب خلفا (طبقات ابن سعد، سنن ابن ماجه، مسند احمد و...) روایت کرده ایم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آخرهای شب نشست های خاصی با علی علیه السلام
داشت. علی علیه السلام دم در خانه رسول الله صلی الله علیه و آله می ایستاد و می گفت: «السلام علیک یا رسول الله.» اگر پیامبر می فرمود علیک السلام، داخل می شد و الاّ، بر می گشت. در جلسات ملاقات، آنچه از ملاقاتِ گذشته تا این زمان، بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وحی شده بود، آن ها را برای علی علیه السلام املاء می کرد و علی علیه السلام می نوشت.
به علی علیه السلام می فرمود: «بنویس. علی علیه السلام عرض می کرد: «تخاف علیّ النسیان؛ از فراموش کردن من می ترسی؟، فرمود: «نه، ولقد دعوت الله الاّ ینسیک. اکتب لشرکائک. عرض کرد: وَ مَن شرکائی. در آن جلسه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام حاضر بودند. حضرت فرمود برای این ها و فرزندان این (اشاره به امام حسین علیه السلام )
در آن عصر، نامه هایی را که می خواستند بماند، روی پوست می نوشتند. علی علیه السلام قرآن را بر روی پوست شترِ دباغی شده می نوشت. این نوشته طوماری به اندازه هفتاد زراع شده بود و نام آن جامعه بود. آنچه بر پیامبر وحی می شد، پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی علیه السلام املا می کرد و علی علیه السلام در آن جامعه می نوشت.
ما در سه جلد کتاب «القرآن الکریم....» آورده ایم که وحی به دو صورت بود: 1- وحی قرآنی 2- وحی بیانی. وحی قرآنی همین قرآن است که امروز در دست ماست. حتی یک کلمه کم یا زیاد و پس و پیش نشده است. هر آیه ای از وحی قرآنی که نازل می شد، با وحی بیانی، جبرئیل امین تفسیر آن آیه را نیز می آورد. رکعات نماز و اذکار آن در قرآن نیست ولی وقتی که مثلاً آیه «اقم الصلوة لدلوک الشمس الی غسق اللیل» نازل می شد جبرئیل با وحی بیانی می فرمود که نماز مغرب سه رکعت و اذکار آن چنین و چنان است. جبرئیل این تفسیر را نیز از جانب خداوند بیان می کرد.
هر چه نازل می شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هر یک از کُتّاب وحی را می طلبید و آیه را با تفسیر آن بیان می کرد تا بر روی پوست، تخته، کتف گوسفند و هر چیز دیگری که در آن زمان رایج بود، بنویسند. هر سوره ای را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای صحابه می خواند، همراه با آن وحی بیانی را نیز منتقل می کرد؛ یعنی، قرآن بدون تفسیر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده است، آن هم تفسیر از دو لب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله . در آن قرآنِ با تفسیر چیزهایی بود که با سیاست خلفای بعدی مخالفت داشت. مثلاً شجره ملعونه در قرآن، همان بنی امیه اند و این با خلافت بنی امیه سازش نداشت. تمام وحی قرآنی و بیانی در خانه پیامبر بود. صحابه نیز هر کدام سوره یا سوره هایی را با تفسیر یا بدون تفسیر برای خود نوشته بودند. اختلاف در مصاحف صحابه، اختلاف در وجود تفسیر و عدم آن بود نه اختلاف در نفس قرآن.
در روایات پیامبر صلی الله علیه و آله روایاتی بود که با سیاست قریش مخالف بود
در مسند احمد و سنن ابن ماجه آمده است که عبد الله بن عمرو بن عاص می گوید: «کنت اکتب کُلّما اسمع من رسول الله، فنهتنی قریش. (یعنی آن ها گفتند ننویس. پیامبر نیز بشری مثل سایر مردم است. از یکی خوشش می آید، از یکی بدش می آید و چیزی می گوید) به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم چنین گفتند. فرمود: «اکتب فوالذی نفسی بیده ما یخرج من فیّ الا حق؛ بنویس، به آن که جانم به دست اوست از دهانم جز حق خارج نمی شود.»
نظرات شما عزیزان: